علمی-اجتماعی
|
||||||||||||||||
شنبه 12 مهر 1393برچسب:, :: 1:13 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
یکی رو میخواستن اعدام کنند ازش میپرسند که آقا آخر عمرته ها حرفی چیزی نداری؟ طرف میگه نه شروع میکنن میبندن به جرثقیل وقتی می برنش بالا دست و پا میزنه به این معنی که : حرف دارم حرف دارم. میارنش پایین ازش میپرسن چی شد بابا تو که میگفتی حرف نداری؟ برگشت به دوستش گفت محسن خونتون از اینجا معلومه.
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||
|